شماره ٣١٦: گفتيم: چون زنده مانى در غم هجران من؟

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتيم: چون زنده مانى در غم هجران من؟
خواستم مرگ خود، اما بر نيامد جان من
درد من عشقست و درمانش بغير از صبر نيست
چون کنم؟ کز درد مشکل تر بود درمان من
من خود از جان بنده ام فرمان عشقت را، ولى
تا چه فرمايد مرا اين بخت نافرمان من؟
شمه اى ناگفته از سوز دلم، شهرى بسوخت
آه! اگر ظاهر شود اين آتش پنهان من!
وه! چه روى آتشينست آن؟ که گاه ديدنش
شعله ها، پندارم افتادست در مژگان من
بس که من مدهوش و حيرانم ز چشم مست او
هر کرا چشميست مى بايد شدن حيران من
چون هلالى گوشه چشمى گدايى ميکنم
گه گهى سوى گداى خود نگر، سلطان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید