شماره ٣١٥: فداى آن سگ کو باد جان ناتوان من

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
فداى آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوى تو آرد استخوان من
چو دارى عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن
که وقت رفتن جانست و ميگيرد زبان من
من از بى مهرى آن ماه مردم، کى بود، يارب؟
که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟
زبان يار شيرينست و کام من بصد تلخى
زهى لذت! اگر باشد زبانش در دهان من
گمان دارم که: با من اتفاقى هست آن مه را
چه باشد، آه! اگر روزى يقين گردد گمان من؟
تب هجران بنوبت ميستاند جان مشتاقان
گرين نوبت بجان من رسد، اى واى جان من!
هلالي، شعلهاى برق آهم رفت بر گردون
ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید