شماره ٢٢٠: رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهارى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهارى
چشم مست تو بدان نرگس رعناى خمارى
مى روى در ره و مى گردد جان گرد سر تو
هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خارى
تيغ بگذار که بارى حق عشقت بگذارم
گر نه آنى تو که با ما حق صحبت بگذارى
بيهده ست اين که سر کوى تو باران دو چشمم
کز وفا خوشه نيابم که تو اين تخم بکارى
شادمانم به غمت گر چه دل سوخته خون شد
شاد بادا دل تو گر چه ز ما ياد نيارى
صيد آن چشم شدم، گر کشدم نيست ملامت
گر بجويند ز ترکان ديت خون شکارى
اى خيال رخ آن يار جدامانده درين دل
او چون مهمان نرسد، خانه به صورت چه نگاري؟
اى که بى فايده پندم دهي، آن روى نديده
گر ببينيش تو هم گوش به آن پند ندارى
آبگينه ست دل نازک بى طاقت خسرو
بشکند وه که چنين گر تو ز دستت بگذارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید