شماره ١٥٥: به گردت باد سردى هر دم از عشاق ديوانه

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به گردت باد سردى هر دم از عشاق ديوانه
پريشانى زلفت را فراهم کى کند شانه؟
بلاى جان شدى و من هم اول روز دانستم
که روزى بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
مرا خود شورشى بوده ست، عشقت يار شد با آن
حديث من بدان ماند که ديوان کار ديوانه
دل و جان گر چه با من صحبتى دارند ديرينه
وليکن چون زيم بى دوست با اين چند بيگانه
به بدنامى و رسوايى اسيران را مزن طعنه
تو، اى زاهد، نديده ستى بلاى چشم مستانه
همه ياران به گشت باغ و ميل من به کنج غم
يکى زندان نمايد بوستان بر مرغ ويرانه
نگون کن، ساقيا، خم را که اين آتش که من مى دارم
به دريا نيز ننشيند، چه جاى طاس و پيمانه
اثر در جانست مستى را اگر در آب و گل بودى
سبو را مست و غلطان ديدمى در صحن ميخانه
گرم خون ريزد آن سلطان، فداى بندگان او
که عاشق کز بلا ترسد نباشد مرد مردانه
گه کشتن بود در پيش خوبان رونق عاشق
به گاه جانفروشى گرمى بازار پروانه
شب خسرو همه در قصه خوبان به روز آمد
سگان را در نفير و پاسبانان را در افسانه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید