شماره ١٥٤: اى دل، ار تو عاشقي، زين غم خلاص جان مخواه

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل، ار تو عاشقي، زين غم خلاص جان مخواه
کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه
از بلا و فتنه ترسي، چشم در خوبان منه
بيم چاوشان کني، در يوزه از سلطان مخواه
يار محمل راند، در ويرانه هجران بمير
نوح کشتى برد، ما را غوطه در طوفان مخواه
دشمن کش دوست مى خواني، مرادت کى دهد؟
نام قصاب ار خضر شد، چشمه حيوان مخواه
شهسوارا، ناوک مژگان زدى جان بستدى
بيشتر زان چون ندارم، مزد آن پيکان مخواه
از تن عاشق ز بهر خون او پرسش مکن
از بز قربان ز بهر کشتنش فرمان مخواه
تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوى
دل نه آبادست، عشره از ده ويران مخواه
خاک پايش را به دل مى خواهي، اى ديده، خطاست
گوهرى را کش دو عالم قيمت است ارزان مخواه
من اسير شاهد و تو زهد خواهي، اى رفيق
آنچه نايد از من رسواى تر دامان، مخواه
زارى خسرو مجو در سينه هاى بى خبر
ناله مرغ اسير از بلبل بستان مخواه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید