شماره ٢٠٥: ببر کشيد زبس جوش نازکى تنگش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
ببر کشيد زبس جوش نازکى تنگش
فشار چين جبين ريخت با عرق رنگش
درينچمن سر و برگ حضور رنگ کراست
حنا اگر نکشد دامن گل از چنگش
گلى که بوى وفاى تو در نظر دارد
بسنگ هم چه خيالست بشکند رنگش
بحيرتم چه تمنا شکست دامن اشک
که دارد آبله پائى نميکند لنگش
خرد نداشت سر و برگ نشه تحقيق
زيکدوجام رساندم بعالم بنگش
تلاش وادى نوميديم از آن بيش است
که اشک سبحه کشد در شمار فرسنگش
مزار کوهکن آندم که بيچراغ شود
فتيله تر کند از خون من رگ سنگش
اگر زآئينه دل غبار بردارند
عبير پيرهن کعبه جو شد از رنگش
نيافتيم درين عبرت انجمن سازى
که چون سپند نغلطد بسرمه آهنگش
بخويش باز نشد چشم ما زوحشت عمر
دگر چه کار گشايد زفرصت تنگش
بچارسوى تأمل نيافتم (بيدل)
ترازوئى که گرانتر زدل بود سنگش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید