شماره ٢٠٦: بتاراج جنون دادم چه هستى و چه فرهنگش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بتاراج جنون دادم چه هستى و چه فرهنگش
در آتش ريختم نامى که آبم ميکند ننگش
بمضمون جهان اعتبارم خنده مى آيد
چها اينکوه در خون غوطه زد تابسته شد سنگش
بشوخى برنمى آمد دماغ ناز يکتائى
من از حيرت فزودم صفر بر اعداد نيرنگش
اگر شخص تمنا دامن ترک طلب گيرد
چو موج آخر گهر بندد بهم آوردن چنگش
بغفلت پاس ناموس تحير ميکند دلرا
در کيفيت آينه قفلى دارد از رنگش
جوانى تن زد ايغافل کنون صبرى که پيرى هم
بگوش نقش پا ريزد نواهاى خم چنگش
مزاج عافيت از گردش حالم تماشا کن
شکستى داشت اين مينا که پوشيدند در رنگش
بتحريرى نمى شايم بتغييرى نمى ارزم
ندارم آنقدر رنگى که برگردانم آهنگش
تأمل بر قفاى حيرت ديدار مى لرزد
که ميترسم بهم آوردن مژگان کند تنگش
چه تسخير است يارب جذبه تأثير الفت را
که رنگم تا پرافشاند حنا ميجوشد از رنگش
درين باغم بچندين جام تکليف جنون دارد
پر طاوس يعنى پنبه ميناى بيرنگش
بحيرت رفته آينه وهم خودم (بيدل)
چه صورتها که ننهفته است بر گل کردن رنگش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید