شماره ٢٠٤: اين صبح که جولانها بر چرخ برين هستش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اين صبح که جولانها بر چرخ برين هستش
دامن شکن همت گردد و سه چين هستش
پر هرزه درا مگذر زين قافله آفات
شورى نفس دارد صد صور طنين هستش
طبعى که کمالاتش جز کسب دلائل نيست
بى شبهه مکن باور گر حرف يقين هستش
از خيره سر دولت اخلاق نيايد راست
آشوب چپ اندازى تا نقش نگين هستش
ادبار هم از اقبال کم نيست درين ميدان
بر مرد تلاش حيز غالب زسرين هستش
از وضع زمينگرى گو خواجه بتمکين کوش
دم جز بتکلف نيست رخشى که به زين هستش
هر فتنه که ميزايد از حامله ايام
غافل نشوى زنهار صد فعل چنين هستش
هر کس بره تحقيق دعواى قدم دارد
دورى زدر مقصد بسيار قرين هستش
آنچشم که انسانرا سرمايه بينائيست
از هر دو جهان بيش است گر آئينه بين هستش
بر نشو و نما چشمى بکشا و مژه بر بند
هر گل که تو ميکارى آئينه زمين هستش
از روز شب گردون (بيدل) چه غم و شادى
خوش باش که مهر و کين گر هست همين هستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید