شماره ١٨٦: صبحست و دارد آن گل در سر هواى نرگس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
صبحست و دارد آن گل در سر هواى نرگس
از چشم ما بريزيد آبى بپاى نرگس
ابر بهار اقبال امروز سايه کيست
گل کرد تاج بر سر بال هماى نرگس
آب و گل تعين اين دلکشى ندارد
رنگ شکسته کيست طرف بناى نرگس
همچشم نوبهارم خوابم چه احتمال است
دارم غنودن اما تا غنچه هاى نرگس
بى انتظار نتوان از وصل کام دل برد
گل ميرسد درين باغ يکسر قفاى نرگس
حيرت برون اين باغ راهى نمى گشايد
هر چند رسته باشد چشم از عصاى نرگس
ما را باين دودم عيش با چتر گل چکار است
همسايه خزانيم زير لواى نرگس
اقبال اوج گردون گر ميگشود کارى
ميل زمين نميکرد دست دعاى نرگس
تقليد چند بايد در جلوه گاه تحقيق
پامال نور شمعست رنگ لقاى نرگس
مضمون پيش پا نيز آسان نميتوان خواند
صد صفر و يک الف بود عبرت فزاى نرگس
چندانکه وارسيديم رنگ خزان جنون داشت
ايکاش داغ مى رست زين باغ جاى نرگس
(بيدل) زچشم مردم دور است حق شناسى
کوريست خرمن اينجا چون دستهاى نرگس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید