شماره ١٠٢: تا چند حسرت چمن و سايه هاى ابر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند حسرت چمن و سايه هاى ابر
کو گريه ئى که خنده کنم بر هواى ابر
افراط عيش دهر زکلفت گران تر است
دوش هوا پرآبله شد از رداى ابر
بايد بروز عشرت مستان گريستن
مژگان اگر بنم نرسانند جاى ابر
زاهد مباش منکر ترادامنان عشق
رحمت بهانه جوست درين لکه هاى ابر
چندين هزار تخم احابت فراهم است
در سايه بلندى دست دعاى ابر
يارب درين چمن بچه اقبال ميرسد
چتر بهار و سايه بال هماى ابر
طوفان باين شکوه نبوده است موجزن
چشم که پاک کرد بدامن هواى ابر
از اعتبار دست بشستن قيامت است
افتاده است آب چو آتش قفاى ابر
جيب جنون مباد ز خشکى بهم درد
زين چشم تر که دوخته ام بر قباى ابر
جائى که ظرف همت مستان طلب کنند
مائيم و کاسه و دست گداى ابر
صبح بهار ياد تو در خاطرم گذشت
چندان گريستم که تهى گشت جاى ابر
عمريست ميکنم عرق و ميچکم بخاک
(بيدل) سرشته اند گلم از حياى ابر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید