شماره ٣٤٦: نه با صحرا سرى دارم نه با گلزار سودائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نه با صحرا سرى دارم نه با گلزار سودائى
بهر جا ميروم از خويش ميبالد تماشائى
چه گل چيند دماغ آرزو از نشه تمکين
من و صد بزم مخمورى دل و يک غنچه مينائى
در اول گام خواهد مفت گردون پى سپر گشتن
سجود آستانش از جبينم ميکشد پائى
عنان گير غبار کس مباد افسون خوددارى
وگرنه ساحل ما نيز دارد جوش دريائى
تعلق ميفروشد عشوه مستقبل و ماضى
تو گر امروز بيرون آئى از خود نيست فردائى
بزندانم مخواه افسرده اى تکليف آسودن
غبارم را همان دامن فشانيهاست صحرائى
رم هر ذره مهميزيست بهر وحشى غافل
مرا بيدار سازد هر که بر راحت زند پائى
دل من واشگاف و هر چه ميخواهى تماشا کن
که عمرى شد بنام حيرتى دارم معمائى
عبارت شوخى معنيست از فکر دوئى بگذر
ندارد محفل ما شيشه غير از رنگ صهبائى
به بيدردى در اين محفل چه لازم متهم بودن
گدازى گريه ئى اشکى جنونى ناله ئى وائى
درين صحراى نوميدى که ميخواهد سراغ من
که از هر نقش پايم تا عدم خفته است عنقائى
تأملهاى کمظرفى فشرد اجزاى من (بيدل)
دو روزى پيش ازينم قطرگيها بود دريائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید