شماره ٢٦١: در گرفته است زمين تا بفلک بى سروپائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در گرفته است زمين تا بفلک بى سروپائى
اى حيا نشه مباد تو باين رگ برآئى
خاک خور تا نخورى عشوه اسباب تکلف
چغد ويرانه شوى به که کنى خانه خدائى
هر کجا کوکب اقبال جنون ناز فروشد
تاج شاهيست غبار قدم آبله پائى
عبرت آباد جهان فرصت افسوس ندارد
مژه بر هم زدنست آن کفدستى که بسائى
فيض اقبال قناعتکده فقر رساتر
ميکند سايه ديوار درين گوشه همائى
زين تماشاکده حيرانى ما رنگ نگيرد
ورق آئينه مشکل که توان کرد حنائى
حسن تحقيق گر از عين و سوى پرده گشايد
ترى و آب بهم نيست باين تنگ قبائى
غيرت مهر نتابد اثر هستى انجم
صرفه ماست که در آئينه ما ننمائى
شعله ئى خواست بمهمانى خاشاک اجازت
کفت درمن نتوان يافت مرا گر تو بيائى
ميکشم هر نفس از جيب طپيدن سر ديگر
دارم از گرد رهت آينه بيسروپائى
چشم بر روى تو نگشود کسى غير نقابت
محو گير آئينه و عکس که از پرده برآئى
(بيدل) از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم
نى اين بزم شکسته است نفس در لب نائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید