شماره ٢٦٠: در زندگى نگشتيم منظور آشنائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در زندگى نگشتيم منظور آشنائى
افتد نظر بخاکم چشمى زنقش پائى
همکسوت حبابم عريانيم نهان نيست
چون من ندارد اين بحر شخصى تنک ردائى
بعد از فنا غبارم شور قيامت انگيخت
بر خاک من ستم کرد فرياد سرمه سائى
خوان مآل هستى عبرت نصيبى ئى داشت
شد سير هر کس اينجا از خوردن قفائى
در کارگاه تجديد حيران رنگ و بو باش
چندين بهار دارد گلزار بيوفائى
مينا نخورده بر سنگ کم است از دل تنگ
پهلو تهى کن از خويش در بزم پست جائى
کيفيت مروت در چشم دوستان بست
مژگان مگر ببندند تا گل کند حيائى
جز عبرتى که داريم ديگر چه وانمائيم
آينه کرد ما را نيرنگ خودنمائى
جائى که ناتوانش بگرفت خس بدندان
انگشت زينهار است گر قد کشد عصائى
همت زترک دنيا بر قدر خود چه نازد
مژگان بلند شد ليک مقدار پشت پائى
جيب دريده صبح مکتوب اين پيام است
کى بيخبر چنين باش دنياست خنده جائى
اسرار پرده دل مفهوم حاضران نيست
(بيدل) زدور داريم در گوش هم صدائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید