شماره ٢٥٧: در پرده هر رنگ کمين کرده شکستى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در پرده هر رنگ کمين کرده شکستى
داده است قضا کارگه شيشه بمستى
بر نقش خيال تو و من بسته شکستى
از هر دو جهان آنطرف آينه بدستى
عمريست بهار دل فردوس خيالست
گل تخت چمن بارگه غنچه نشستى
خجلت کش نوميديم از هستى موهوم
کو آنقدرم رنگ که آرد بشکستى
فطرت چقدر گل کند از پيکر خاکى
کردند بلند آتشم از خانه پستى
هر چند که اقبال کلاهم بفلک سود
بى خاک شدن نقش مرا نيست نشستى
کارى دگر است آنچه دلش حاصل جهد است
اين مزد مدان وعده هر آبله دستى
از معبد نيرنگ مگوئيد و مپرسيد
مائيم همان سايه خورشيد پرستى
گل کن بنم جبهه غبارى که ندارى
در کشور اوهام چه بندى و چه بستى
هشدار که در عرصه همت نتوان يافت
چون سعى گذشتن زنشان صافى شستى
(بيدل) اثر سعى ندامت اگر اين است
آتش بدو عالم فگن از سودن دستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید