شماره ٢٣١: چو بوى گل زچه افسردگى مقيد رنگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چو بوى گل زچه افسردگى مقيد رنگى
تو دست قدرتى اى بيخبر چرا ته سنگى
حباب وار ز دردى کشان حوصله بگذر
که تا گشوده ئى آغوش شوق کام نهنگى
ز صيدگاه طرب غافلى بو هم تعلق
اگر ز خانه برائى پر هزار خدنگى
فضاى کون و مکان با دل گرفته چه سازد
فسرده صد درو دشت از همين يک آبله تنگى
ز داغ اگر همه طاوس گل کنى چه گشايد
که عشق چشم نبازد به لعبتان فرنگى
بعشق تا عرق شرم نيست توام اشکست
حذر که خنده دندان نماى عالم بنگى
دل پرى که ندارى مکن تهى ز تعين
کزين ترانه گرانتر ز عطسه هاى تفنگى
غنيمت است به پيرى نفس شمارى عبرت
شکسته شيشه و اکنون توزان شکست ترنگى
مباد جرأت طاقت کشد بلغزش خفت
درين گذر بادائى قدم گشا که نه لنگى
گذشت قافله ها زين بساط نعل در آتش
سپند وار تو هم در کمين به هم شلنگى
بعزم هر چه قدم ميزنى بجا است فسردن
شتاب تا نگذشته است از پرتو درنگى
گداخت حيرتم از فکر سرنوشت تو (بيدل)
بصيقل آئينه رفت و تو همچنان ته زنگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید