شماره ٢٣٠: چند پيچد بر من بيدست و پا افتادگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چند پيچد بر من بيدست و پا افتادگى
از رهم بردار تا گيرد عصا افتادگى
شيوه عشاق چون اشکست در راه نياز
ابتدا سرگشتگيها انتها افتادگى
نيست سعى ما بيابان مرگ منتهاى خضر
لغزش پائيست خواهد برد تا افتادگى
عالمى از عجز ما چيده است سامان غرور
کرد ما را سايه بال هما افتادگى
بگذر از کوشش که دارد وادى تسليم عشق
جاده از خود رفتن و منزل زپا افتادگى
دامن تسليم هم آسان نمى آيد بدست
خاک گرديديم تا شد آشنا افتادگى
هر چه از ما گل کند تمهيد تسليم است و بس
سرکشى هم دارد از دست دعا افتادگى
گر کسى از پا درافتد ما زسر افتاده ايم
يک زمين و آسمان از ماست تا افتادگى
ما بتعظيم از سر بنياد خود برخواستيم
شعله هم گر کرد با خاشاک ما افتادگى
همچو آتش سرمکش (بيدل) که در تدبير امن
خاک بنياد ترا دارد بپا افتادگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید