شماره ١١٤: ما غربت آشيانيم اى بلبلان وطن کو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ما غربت آشيانيم اى بلبلان وطن کو
هر چند پرفشانيم پرواز آن چمن کو
از شمع بزم مقصود نى شعله ايست نى دود
بايد پرى بهم سود پروانه سوختن کو
ما را برون آن در پا در هوا خروشى است
آنجا که خلوت اوست امکان ياد من کو
چندى بقيد هستى مفتست رقص و مستى
هر گه قفس شکستى اشغال پرزدن کو
افسانه گرم دارد هنگامه تو هم
از بوى يوسف امروز جز حرف پيرهن کو
خلقى بوهم هستى نامحرم عدم ماند
هر حرف کز لبش جست ناليدکان دهن کو
صورت پرستى از خلق برد امتياز معنى
هر چند کعبه سنگست تسکين برهمن کو
آينه دارئى وهم برق افگن شعور است
از شمع اگر بپرسى ميگويد انجمن کو
تسکين هر غبارى بر دامنى نوشتند
آواره گرد ياسم يارب نصيب من کو
(بيدل) لباس هستى تا کى شود حجابت
اى غره تعين آن خرقه کهن کو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید