شماره ٧٣٢: نظر به زلف و خط آن بهشت سيما کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نظر به زلف و خط آن بهشت سيما کن
شکسته قلم صنع را تماشا کن
مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک
به اهل عشق در ايام خط مدارا کن
پياله از قدح لاله مى توان کردن
بگير گردن مينا و رو به صحرا کن
نمى توان دل صد چاک را به سوزن دوخت
علاج رخنه دل را به درد صهبا کن
مشو مقيد همراه اگر چه توفيق است
سفر جريده ازين خاکدان چو عيسى کن
مس از معامله کيميا زيان نکند
وجود ناقص خود را به هيچ سودا کن
خلاف نفس کليد در بهشت بود
به هر چه نفس تولا کند تبرا کن
جمال يوسفى از کلک صنع مى ريزد
همين تو ديده يوسف شناس پيدا کن
به کوه صبر توان جان و موج حادثه برد
براى کشتى خود لنگرى مهيا کن
نهنگ عشق به هر چشمه اى نمى گنجد
ز کاوکاو دل خويش را چو دريا کن
بهانه جوست حيا در نقاب پوشيدن
به احتياط به رخسار او نظر وا کن
خمار و نشأه ز يک چشمه آب مى نوشند
به درد و صاف جهان سينه را مصفا کن
نمى توان به قدم قطع آسمان ها کرد
ز شوق، بال و پرى چون نسيم پيدا کن
حريف آبله دل نمى شوى صائب
ز تنگناى صدف روى خود به دريا کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید