شماره ٦٨٧: گو مکن سايه کسى بر سر ديوانه من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گو مکن سايه کسى بر سر ديوانه من
پرده چشم غزال است سيه خانه من
گرد هستى نشسته است به کاشانه من
مى رود سيل سبکبار ز ويرانه من
برق جايى که ز خرمن به تغافل گذرد
به چه اميد برآيد ز زمين دانه من؟
بحر را موج به زنجير اقامت نکشد
چه کند سلسله با شورش ديوانه من؟
گر چه اين ميکده از خون جگر لبريزست
باده اى نيست به اندازه پيمانه من
هر زبانى که ازو زهر ملامت ريزد
سايه بيد بود بر سر ديوانه من
مى کشد دامن رعنايى فانوس به خاک
شمع در حسرت خاکستر پروانه من
ديده شير چراغ سر بالين من است
پرده چشم غزال است سيه خانه من
فارغ از دردسر هستى ناقص گردد
هر که مالد به جبين صندل بتخانه من
صائب از حوصله هوش برآيد فرياد
چون برآيد ز جگر ناله مستانه من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید