شماره ٦٨٨: غم دنيا نبود در دل ديوانه من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
غم دنيا نبود در دل ديوانه من
ديو را راه نباشد به پريخانه من
من و سيرى ز عقيق لب خوبان، هيهات
خشکتر مى شود از مى لب پيمانه من
بر سيه خانه ليلى نزد برق اينجا
به چه اميد کند نشو و نما دانه من
مى کند سيل فرامش سفر دريا را
دلنشين است ز بس گوشه ويرانه من
از گهر حوصله بحر نمى گردد تنگ
سنگ طفلان چه کند با دل ديوانه من؟
کى شود جامه فانوس حجاب من و شمع؟
پرده شرم نشد مانع پروانه من
از فروغش جگر ابر گريبان زد چاک
با صدف تا چه کند گوهر يکدانه من
خم مى را که زمين گير گرانجانى هاست
آسمان سير کند نعره مستانه من
عاقبت پير خرابات ز بى پروايى
ريخت پيش بط مى سبحه صد دانه من
نيست ممکن که نبازد دل و دين را صائب
هر که آيد به تماشاى صنمخانه من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید