شماره ٦٠٧: ميسر نيست با هوش وخرد بى دردسر بودن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ميسر نيست با هوش وخرد بى دردسر بودن
گوارا مى کند وضع جهان را بى خبر بودن
نباشد بر دلم چون سرو از بى حاصلى بارى
که دارد حاصلى چون تازه رويى بى ثمر بودن
قناعت با در دل کن ازين درهاى بى حاصل
که باشد زرد روى آفتاب از در به در بودن
ز فيض جام در دورست ذکر خير جم دايم
نبايد در جهان آفرينش بى اثر بودن
شد از تسليم بر من تنگناى چرخ گلزارى
که گردد بيضه مهد راحت از بى بال و پر بودن
به جامى دستگيرى کن من افتاده را ساقى
که دستم چون سبو گرديد خشک از زير سر بودن
ز سنگ کودکان بر دل غبارى نيست مجنون را
که خندان است کبک مست از کوه و کمر بودن
بر آتش مى زنم چون شمع بهر چشم تر خود را
که در دل مى خلد چون خار بى مژگان تر بودن
به مقدار گرانى غوطه در گل مى زند لنگر
که گردد قطره دور از قرب دريا از گهر بودن
جگردارانه سر کن راه صحراى طلب صائب
که کام شير گردد نقش پا از بى جگر بودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید