شماره ٥٢٣: چون زند دامان وحشت بر کمر سوداى من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون زند دامان وحشت بر کمر سوداى من
خاک ساکن پر برون آرد ز نقش پاى من
گرم رفتارى چو من دشت جنون هرگز نداشت
موى آتش ديده گردد خار زير پاى من
راست مى سازد دل شبها نفس موج سراب
راحت منزل ندارد شوق بى پرواى من
چون فلک باشد مسلسل دور سرگردانيم
گردباد انگشت حيرت گشت در صحراى من
عشق عالمسوز هر داغى که سوزد بر دلم
عينک ديگر شود بهر دل بيناى من
گفتگوى سخت رويان بر دل من بار نيست
هيچ جا لنگر نمى گيرد به خود درياى من
با کمال ناگواريها، گوارا کرده است
محنت امروز را انديشه فرداى من
باده من جام را بى ساقى اندازد به دور
شيشه را چون نار خندان مى کند صهباى من
بندهاى سست را صائب توان آسان گسيخت
سهل باشد گر نباشد منتظم دنياى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید