شماره ٩٢: چه خيال است که ديوانه و شيدا نشويم؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چه خيال است که ديوانه و شيدا نشويم؟
بوى مشکيم، محال است که رسوا نشويم
عشق ما را پى کارى به جهان آورده است
ادب اين است که مشغول تماشا نشويم
پرده راز بود حرف دليرانه زدن
با تو گستاخ ازانيم که رسوا نشويم
خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست
بى حجابانه چو سيلاب به دريا نشويم
عيش ما چون سر ناخن به گشاد گره است
تا نيفتد به گره کار کسي، وا نشويم!
پاى پر آبله باشد صدف بحر سراب
بهتر آن است پى عشوه دنيا نشويم
اين غزل آن غزل خواجه نظيرى است که گفت
تا سر شيشه مى وا نشود وانشويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید