شماره ٢٧: جگرى تشنه تر از وادى محشر دارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
جگرى تشنه تر از وادى محشر دارم
دم آبى طمع از ساقى کوثر دارم
گر گهر نيست مرا، چشم گهربارى هست
زر اگر نيست مرا، چهره چون زر دارم
همچنان داغ غريبى جگرم مى سوزد
گر چه جا در دل آتش چو سمندر دارم
ريزش پير مغان نيست به خواهش موقوف
چون سبو دست توقع به ته سر دارم
مى کند روى مرا عاقبت الامر سفيد
در دل خويش بهارى که چو عنبر دارم
پيش نيسان نکنم همچو صدف دست دراز
بس بود قطره آبى که چو گوهر دارم
ازتر و خشک جهان دستم اگر کوتاه است
شکرالله لب خشک و مژه تر دارم
مى روم هر نفس از بيم گسستن به گداز
گر چه چون رشته وطن در دل گوهر دارم
چون درين بحر ز سرنگذرم آسان چو حباب؟
که به هر چشم زدن عالم ديگر دارم
خار راه تو کند در دل گل خون از ناز
من درين ره به چه اميد قدم بردارم؟
گر چه چون شانه مرا دست از کار افتاده است
پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم
سود و سرمايه من از سفر عالم خاک
کف خاکى است که در کوى تو بر سر دارم
از شکر چاشنى حرف گلوسوز ترست
طوطى خوش سخنم، ناز به شکر دارم
گر لبم تر نشد از چشمه حيوان صائب
دل چون آينه ز اقبال سکندر دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید