شماره ٤٦٥: رحمتى کن بر دل و بر جان من

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
رحمتى کن بر دل و بر جان من
بوسه اى ده بر لبم جانان من
مو به مو زلفت پريشان کرده اى
کفر زلفت مى برد ايمان من
عشق تو گنجى و دل ويرانه اى
جاى آن گنج اين دل ويران من
صاف درمان گر نباشد فارغم
درد درد دل بود درمان من
پيش تو جان را مجالى هست نيست
جان چه باشد تا بگويم جان من
در خرابات مغان رندان تمام
مى خورند و مى برند فرمان من
مجلس عشق است و ساقى در نظر
نعمت الله مير سرمستان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید