شماره ٤٦٤: دل که باشد گر نباشد بنده سلطان من

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل که باشد گر نباشد بنده سلطان من
جان چه ارزد گر نورزد عشق با جانان من
من که باشم گر نباشم بنده فرمان او
مى برم فرمان او زان شد روان فرمان من
در دل من عشق او گنجى است در ويرانه اى
گنج اگر خواهى بجو کنج دل ويران من
مجلس عشق است و من سرمست و با رندان حريف
ساقيا جامى که نوشم شادى ياران من
دردمندانه بيا و درد دردم نوش کن
تا بدانى ذوق داروى من و درمان من
ناله دلسوز من از حال جان دارد خبر
ناله ام بشنو که گويد با تو حال جان من
من اياز حضرت محمود خويشم اى عزيز
بندگى سيدم محمود من سلطان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید