مستانه ملک صورت و معنى بهم زديم
رندانه در قدم قدمى از قدم زديم
ما را مسلم است دم از نيستى زدن
کز هستى وجود رقم بر عدم زديم
پروانه وار کاغذ تن را بسوختيم
وز شمع عشق آتشى اندر قلم زديم
گفتيم اناالحق و علم عالمى شديم
منصور وار بر سر دارى علم زديم
ما عارفان سر خوش و دلشاد و عاشقيم
مستيم و لاابالى و غم را بهم زديم
با جام مى مدام حريفانه همدميم
مستانه زان مدام ز ميخانه دم زديم
در ديده روى ساقى و بر دست جام مى
شادى روى سيد خود جام جم زديم