در مدح پدر خويش على نجار

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
سلسله ابر گشت زلف زره سان او
قرصه خورشيد شد گوى گريبان او
پنجه شيران شکست قوت سوداى او
جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
خوش نمکى شد لبش، تره تر عارضش
بر نمک و تره بين دل ها مهمان او
رنگ به سبزى زند چهره او را مگر
سوى برون داد رنگ پسته خندان او
گرچه ز مهرى که نيست، نيست دلش ز آن من
هست بهرسان که هست هستى من ز آن او
دازم زنگار دل، دارم شنگرف اشک
کيست که نقشى کند زين دو بر ايوان او
عمر من اندر غمش رفت چو ناخن بسر
ماندم ناخن کبود از تب هجران او
گرچه شکر خنده زد بر دل چون آتشم
آتش من مگذارد بر شکرستان او
ديلم تازى ميان اوست، من از چشم و سر
هندوکى اعجمي، بنده دربان او
عشق به بانگ بلند گفت که خاقانيا
يار عزيز است سخت، جان تو و جان او
دى پدر من به وهم دايره اى برکشيد
ديد در آن دايره نقطه مرجان او
صانع زرين عمل، پير صناعت على
کز يد بيضا گذشت دست عمل ران او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید