مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب
رفت به چرب آخورى گنج روان در رکاب
کحلى چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل
عودى خاک از نبات گشت مهلهل به تاب
روز چو شمعى به شب نور ده و سر فراز
شب چو چراغى به روز کاسته و نيم تاب
دردى مطبوخ بين بر سر سبزه ز سيل
شيشه بازيچه بين بر سر آب از حباب
مرغان چو طفلکان ابجدى آموخته
بلبل الحمدخوان گشته خليفه کتاب
دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ
مجلسشان آب زد ابر به سيم مذاب
داد به هر يک چمن خلعتى از زرد و سرخ
خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب
اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت
نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب
ژاله بر آن جمع ريخت روغن طلق از هوا
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب
هر سوئى از جوى جوى رقعه شطرنج بود
بيدق زرين نمود غنچه ز روى تراب
شاخ جواهر فشان ساخته خير النثار
سوسن سوزن نماى دوخته خير الثياب
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بيد
لعبت باز آسمان زوبين افکن شهاب
پيش چنين مجلسى مرغان جمع آمدند
شب شده بر شکل موى مه چو کمانچه رباب
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مايه شيرين لعاب
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنيبت کش است گل شه والاجناب
قمرى گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادى کند گنبد گل را خراب
سارى گفتا که سرو هست ز من پاى لنگ
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب
صلصل گفتا که نى لاله دورنگ است ازو
سوسن يک رنگ به چون خط اهل ثواب
تيهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک
فاتحه صحف باغ اوست گه فتح باب
طوطى گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوى ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست
کرسى جم ملک او و افسر افراسياب
جمله بدين داروى بر در عنقا شدند
کوست خليفه طيور داور مالک رقاب
صاحب ستران همه بانگ بر ايشان زدند
کاين حرم کبرياست بار بود تنگ ياب
فاخته گفت آه من کله خضرا بسوخت
حاجب اين بار کو ورنه بسوزم حجاب
مرغان بر در به پاى عنقا در خلوه جاى
فاخته با پرده دار گرم شده در عتاب
هاتف حال اين خبر چون سوى عنقا رساند
آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب
بلبل کردش سجود گفت که الاانعم الصباح
خود به خودى بازداد صبحک الله جواب
قمرى کردش ندا کاى شده از عدل تو
دانه انجير رز دام گلوى غراب
واى که ز انصاف تو صورت منقار کبک
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب
ما به تو آورده ايم درد سر ار چه بهار
درد سر روزگار برد به بوى گلاب
دانکه دو اسبه رسيد مرکب فصل ربيع
دهر خرف باز يافت قوت فصل شباب
خيل ريا حين بسى است ما به که روى آوريم
زين همه شاهى کراست؟ چيست برتو صواب؟
عنقا برکرد سر گفت: کز اين طايفه
دست يکى در حناست جعد يکى در خضاب
اين همه نورستگان بچه حورند پاک
خورده گه از جوى شير گاه ز جوى شراب
گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر
کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب
هادى مهدى غلام امى صادق کلام
خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب
باج ستان ملوک تاج ده انبيا
کز در اويافت عقل، خط امان از عقاب
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تيغ
تخت سلاطين زگال گرده شيران کباب
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب
عطسه او آدم است عطسه آدم مسيح
اينت خلف کز شرف عطسه او بود باب
گشت زمين چون سفن چرخ چو کيمخت سبز
تا ز پى تيغ او قبضه کنند و قراب
ذره خاک درش کار دوصد دره کرد
راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب
لاجرم از سهم آن بربط ناهيد را
بندر هاوى برفت، رفت بريشم ز تاب
ديده نه اى روز بد کان شه دين بدر وار
راند سپه در سپه سوى نشيب و عقاب
بهر پلنگان دين کرد سراب از محيط
بهر نهنگان دين کرد محيط از سراب
از شغب هر پلنگ شير قضا بسته دم
وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ريخت ناب
از پى تاييد او صف ملائک رسيد
آخته شمشير غيب، تاخته چون شير غاب
در عملش مير نحل نيزه کشيده چو نخل
غرقه صد نيزه خون اهل طعان و ضراب
چون الف سوزنى نيزه و بنياد کفر
چون بن سوزن به قهر کرده خراب و يباب
حامل وحى آمده کامد يوم الظفر
اى ملکوت الغزاة اى ثقلين النهاب
خاطر خاقانى است مدح گل مصطفى
زآن ز حقش بى حساب هست عطا در حساب
کى شکند همتش قدر سخن پيش غير
کى فکند جوهرى دانه در در خلاب
يارب ازين حبس گاه باز رهانش که هست
شروان شر البلاد خصمان شر الدواب
زين گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعاى غريب زود شود مستجاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید