شماره ٢٨١: مپسند جز برهن تغافل پيام ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مپسند جز برهن تغافل پيام ما
لعل ترا نگين نگرفته است نام ما
پوشيده نيست تيرگى بخت عاشقان
آئينه چراغ بدست است شام ما
کس با دل گرفته چه صيد آرزو کند
اين غنچه وا شود که گل افتد بدام ما
صد رنگ خون بجيب تأمل نهفته ايم
ضبط نفس چو زخم دل است التيام ما
هموارى طبيعت پرکار روشن است
مستى نخوانده است کس از خط جام ما
در مکتب تسلسل عقلت نميرسد
صد داستان بيک سخن ناتمام ما
معيار چارسوى دو عالم گرفته ايم
يک جنس نيست قابل سوادى خام ما
گامى دو همعنان سحر ميتوان گذشت
رنگ شکسته ميکشد امشب زمام ما
چون سبحه اينقدر بچه اميد ميدود
دل در رکاب اشک چکيدن خرام ما
ديگر بالفت که توان چشم دوختن
در عالم رمى که نفس نيست رام ما
کو انفعال تا حق هستى ادا کنيم
چون شمع بسته بر عرقى چند وام ما
(بيدل) چو نقش پا زبناى ادب مپرس
پر سرنگون فتاده بلندى زبام ما
محبت بسکه پر کرد از وفا جان و تن ما را
کند يوسف صدا گر بو کنى پيراهن ما را
چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمى تابد
نگهدارد خدا از تنگى چين دامن ما را
چنان مطلق عنان تاز است شمع ما ازين محفل
که رنگ رفته دارد پاس از خود رفتن ما را
خرامش در دل هر ذره صد طوفان جنون دارد
عنان گيريد اين آتش بعالم افگن ما را
گهر دارد حصار آبرو در ضبط امواجش
ميندازيد زآغوش ادب پيراهن ما را
فلک در خاک مى غلطيد از شرم سرافرازى
اگر ميديد معراج زپا افتادن ما را
باشک افتاد کار آه ما از پيش پا ديدن
زشبنم بال تر گرديد صبح گلشن ما را
هوس هر سو بساط ناز ديگر پهن مى چيند
نديد اين بيخبر مژگان بهم آوردن ما را
ازين خاشاک اوهامى که دارد مزرع هستى
بگاو چرخ نتوان پاک کردن خرمن ما را
چو ماهى خاخار طبع در کار است و ما غافل
که بر امواج پوشانده است گردون جوشن ما را
زآب زندگى تا بگذرد تشويش رعنائى
خم وضع ادب پل کرد دوش و گردن ما را
بحرف و صوت تا کى تيره سازى وقت ما (بيدل)
چراغ چارسو مپسند طبع روشن ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید