شماره ٢٨٢: مغتنم گيريد دامان دل آگاه را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مغتنم گيريد دامان دل آگاه را
محرمان لبريز يوسف ديده اند اين چاه را
در دبستان طلب تعطيل مشق درد نيست
همچو نال خامه در دل خشک مپسند آه را
زحمت شيب و شباب از پيکر خاکى مکش
محو گير از خاطر اين تصوير سال و ماه را
در خور هر کسوت اينجا تار و پود ديگر است
بر نواى نى متن ما شوره جولاه را
پند ناصح پر منغض کرد وقت ميکشان
از کجا آورد اين خر نغمه جانکاه را
ناتوانى گر شفيع ما نگردد مشکل است
عاجزان دارند يکسر زير دندان کاه را
چاپلوسى در طبيعت چند پنهان داشتن
حيله آخر پوست بر تن ميدرد رباه را
تا گهر باشد حباب آرايش عزت مباد
از سر بيمغز برداريد تاج شاه را
ميتوان کردن بدى را هم بحرف نيک نيک
از اثر خالى مدان خاصيت افواه را
مرگ هم زحمت کش هستى است تا روز حساب
منزل ما جمع دارد پيچ و تاب راه را
کارها داريم بيش از رنج دنيا چاره نيست
احتياج است آنکه رغبت ميکند اکراه را
چون شرارم امتحان مد فرصت داغ کرد
يک گره ميدان نبود اين رشته کوتاه را
اى هوس شکر قناعت کن که استغناى فقر
بر سر ما چتر شاهى کرد برگ کاه را
يار غافل نيست (بيدل) ليک از شوق فضول
لغزش پا در هواى اشک دارد آه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید