شماره ٢٣٩: فشاند محمل نازت گل چه رنگ بصحرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فشاند محمل نازت گل چه رنگ بصحرا
که گرد مى کند آئينه فرنگ بصحرا
بخاک هم چه خيال است دامنت دهم از کف
چو خاربن سر مجنون زده است چنگ بصحرا
کجاست شور جنونى که من زوجد رهائى
چو گردباد بيک پا زنم شلنگ بصحرا
زجرأت نفسم برق تاز عرصه امکان
رسانده ام تگ آهو زپاى لنگ بصحرا
زسعى طالع ناساز اگر رسم بکمالى
همان پلنگ بدريايم و نهنگ بصحرا
فزود ريگ روان دستگاه عشرت مجنون
يکى هزار شد اکنون حساب سنگ بصحرا
گدورت دل خون بسته هيچ چاره ندارد
نشسته ايم چو ناف غزاله تنگ بصحرا
تو فکر حاصل خود کن که خلق سوخته خرمن
فتاده است پراگنده چون کلنگ بصحرا
درين جنون کده منع فضوليت نتوان کرد
هوس بطبع تو خودروست همچو بنگ بصحرا
مباش غره نشو و نماى فرصت هستى
خرام سيل کند تا کجا درنگ بصحرا
زهى بدامن ما موج اين محيط چه بندد
گذشته ايم پرافشان تر از خدنگ بصحرا
بعالم دگر افتاد گرد وحشت (بيدل)
نساخت مشرب مجنون ما زننگ بصحرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید