شماره ٢٤٠: فقر نخواست شکوه مفلسى از کداى ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فقر نخواست شکوه مفلسى از کداى ما
ناله بخواب ناز رفت در نى بوريا ما
شکر قبول عاجزى تا به کجا ادا کنيم
گشت اجابت از ادب در کف ما دعاى ما
در چه بلا فتاده است خلق زکف چه داده است
هر که لبى گشاده است آه من است و واى ما
حبيب نفس دريده را بخيه خرمى کجاست
تکمه اشک شبنمست بند سحر قباى ما
گرد خيال عاشقان رفت بعالم دگر
پا بفلک نمى نهد سر برهت فداى ما
آه که همچو سايه رفت عمر بسودن جبين
از سر خاک برنخاست کوشش بى عصاى ما
شمع دماغ تک زدن داد بباد سوختن
بر تن ما سرى نبود آبله داشت پاى ما
در نفس حباب چيست تا بمحيط دم زدن
رو بعرق نهفت و رفت زندگى از حياى ما
در غم جستجوى رزق سودن دست داشتيم
آبله ريخت دانه چند در آسياى ما
کاش بنقش پا رسيم تا بگذشته ها رسيم
هر قدم آه مى کشد آبله در قفاى ما
دور بهار لاله ايم فرصت عيش ما کم است
داغ شديم و داغ هم گرم نکرد جاى ما
در حرميکه آسمان سجده نيارد از ادب
از چه متاع دم زند (بيدل) بينواى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید