شماره ٢٣٨: فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانى را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانى را
بغلطانى رساند آب در گوهر روانى را
چو گل در وقت پيرى ميکشى خميازه حسرت
مکن اى غنچه صرف خواب شبهاى جوانى را
نبايد راستى از چرخ کجر و آرزوکردن
مبادا با خدنگيها بدل سازد کمانى را
چه دارى از وجود اى ذره غير از وهم پروازى
عدم باش و غنيمت دار خورشيد آشيانى را
غرور و فتنها در سر سجود و عافيت در بر
زمين تا ميتوانى بود مپسند آسمانى را
شد از موج نفس روشن که بهر کشت آمالت
زمو باريکتر آبيست جوى زندگانى را
لب زخمم بموج خون نميدانم چه ميگويد
مگر تيغ تو دريا بد زبان بى زبانى را
سبکروحى چو رنگ عاشقان دارد غبار من
همه گر زر شوم بر خويش نپسندم گرانى را
چمن پرداز ديدارم زحيرت چشم آن دارم
که چون طاوس در آئينه گيرم پرفشانى را
بمضمون کتاب عافيت تاوارسى (بيدل)
برنگ سايه روشن کن سواد ناتوانى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید