شماره ٢٢٧: عشق هر جا شويد از دلها غبار زنگ را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عشق هر جا شويد از دلها غبار زنگ را
ريگ زير آب خنداند شرار سنگ را
گر دل ما يک جرس آهنگ بيتابى کند
گرد چندين کاروان سازد شکست رنگ را
شوخى مضراب مطرب گر باين کيفيت است
کاسه طنبور مستى ميدهد آهنگ را
ميشود دندان ظلم از کند گشتن تيزتر
اره بى دندانه چون گردد ببرد سنگ را
در حباب و موج اين دريا تفاوت بيش نيست
اندکى با داست در سر صاحب اورنگ را
يک شرر رنگ وفا از هيچ دل روشن نشد
شمع خاموشيست اين غمخانه هاى تنگ را
وهم ميبالد درينجا عقل کو فطرت کدام
مزرع ما بيشتر سرسبز دارد بنگ را
برق وحشت کاروان بى نشانى منزلم
در نخستين گام مى سوزم ره و فرسنگ را
عاقبت از ضعف پيرى ناله ما اشک شد
سرنگونى بر زمين زد نغمه اين چنگ را
سير باغ خودنمائيها اگر منظور نيست
سبزه بام و در آئينه ميدان زنگ را
گوهرم نشناخت (بيدل) قدر دريا مشربى
کارها با خود فتاد آخر من دلتنگ را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید