شماره ٢٢٦: عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را
از گداز دل دهد روغن چراغ طور را
عشق چون گرم طلب سازد سر پرشور را
شعله افسرده پندارد چراغ طور را
بى نيازى بسکه مشتاق لقاى عجز بود
کرد خال روى دست خود سليمان مور را
از فلک بى ناله کام دل نمى آيد بدست
شهد خواهى آتشى زن خانه زنبور را
از شکست دل چه عشرتها که بر هم خورد و رفت
موى چينى شام جوشاند از سحر فغفور را
آرزومندتر اسير گلستان آفت است
نکهت گل تيغ باشد صاحب ناسور را
سوختن در هر صفت منظور عشق افتاده است
مشرب پروانه از آتش نداند نور را
صاف و دردى نيست در خمخانه تحقيق ليک
دار بالا برد شور نشه منصور را
گر دلى دارى تو هم خونساز و صاحب نشه باش
مى شدن مخصوص نبود دانه انگور را
در طريق نفع خود کس نيست محتاج دليل
بى عصا راه دهن معلوم باشد کور را
خوش نما نبود به پيرى عرض اند از شباب
لاف گرمى سرد باشد نکهت کافو را
براميد وصل مشکل نيست قطع زندگى
شوق منزل ميکند نزديک راه دور را
نغمه هم در نشه پيمائى قيامت ميکند
موج مى تار است (بيدل) کاسه طنبور را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید