شماره ٢٠٠: ساختم قانع دل از عافيت بيگانه را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ساختم قانع دل از عافيت بيگانه را
برگ بيدى فرش کردم خانه ديوانه را
مطلبم از مى پرستى تر دماغيها نبود
يکدو ساغر آب دادم گريه مستانه را
دل سپند گردش چشميکه ياد مستيش
شعله جواله ميسازد خط پيمانه را
التفات عشق آتش ريخت در بنياد دل
سيل شد تردستى معمار اين ويرانه را
تا کنم تمهيد آغوشى دل از جا رفته است
در کشودن شهپر پرواز بود اين خانه را
عالمى را انفعال وضع بيکارى گداخت
ناخن سرخارى دلها مگردان شانه را
هر سپندى گوش چندين بزم ميمالدبهم
خواب ناکان کاش از ما بشنوند افسانه را
حايل آن شمع يکتائى فضوليهاى تست
از نظر بردار چون مژگان پر پروانه را
آگهى گر ريشه پردازد جهانى ميشود
سير اين مزرع يکى صد مينمايد دانه را
حق زنار وفا (بيدل) نميگردد ادا
تا سليمانى نسازى سنگ اين بتخانه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید