شماره ١١٢: تاراج گر کل بود به مستى اجزاها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تاراج گر کل بود به مستى اجزاها
کهسار تهى گرديد از شوخى ميناها
مستقبل اين محفل جز قصه ماضى نيست
تا صبحدم محشر دى خفته بفرداها
دشوارپسنديها بر ما کره دل بست
گر خون نخورد فطرت حل است معماها
معنى همه مکشوف است تا ويل عبارت چند
تمثال نميخواهد آئينه سيماها
نامحرمى عالم تا حشر نگردد کم
افتاده بروى هم پنهانى و پيداها
وحدت نکند تشويش از بيش و کم کثرت
سرچشمه چم نم بازد از خشکى درياها
کس مانع جولان نيست اما چه توان کردن
چون آبله معذورند دامن به ته پاها
از خاک تو تا گرديست موضوع پرافشانى
در خواب عدم باقيست هذيان من و ماها
پيش است بهر گامت صد مرحله نوميدى
دنيا نفسى دارد آماده عقبى ها
در چارسوى اوهام تا کى الم تنگى
بر گوشه دل پيچد يک دامن و صحراها
(بيدل) طرب و ماتم مفت اثر هستى است
ما کارگه رنگيم رنگ است تماشاها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید