شماره ٢٩٦: بياد يار در خلوت نشستم تا چه پيش آيد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بياد يار در خلوت نشستم تا چه پيش آيد
ره اغيار را بر خويش بستم تا چه پيش آيد
چو ديدم پاى سعى خويش در ره بسته، بگشادم
بسوى رحمت حق هر دو دستم تا چه پيش آيد
چشيدم در ازل يکجرعه از خمخانه عشقش
هنوز از نشأه آن باده مستم تا چه پيش آيد
بت من هستى من بود تا دانستم اين معنى
به نيروى يقين اين بت شکستم تا چه پيش آيد
گشودم از ميان خويشتن زنار شيطان را
کمر در خدمت الله بستم تا چه پيش آيد
نديدم چون کسى را غير حق کارى تواند کرد
اميد از ماسواى حق گسستم تا چه پيش آيد
شکستم آرزوى نفس را در کام جان يک يک
ز دست نفس و شيطان هر دو جستم تا چه پيش آيد
بقرص نان خلقانى قناعت کردم از دنيا
ز حرص آز و رنج خلق رستم تا چه پيش آيد
بصورت کار من شد پيش و در معنيش پس ديدم
ازين معنى بصورت پس نشستم تا چه پيش آيد
خجل گشتم ازين گفتار بى کردار و بس کردم
دهان خويش را چون (فيض) بستم تا چه پيش آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید