شماره ۹٤٢: عشق حبيب را بود بر دل من عنايتى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق حبيب را بود بر دل من عنايتى
هر نفسى بمحنتى مى کندم رعايتى
شکر که در ره هدى کوچه غلط نميکنم
ميرسد از جناب او هر نفسى هدايتى
چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغرى
لعل لبش کند بمن هر نفسى عنايتى
موى بموى خط او نکته از کتاب حسن
عشق مرا و حسن اوست سوره يوسف آيتى
زلف ز حسن تابتا حسن ز حسن آفرين
نقل حديث مى کند سلسله روايتى
رو چه بسوى او کنم از نگهش خجل شوم
چشم کند رعايتى غمزه کند سعايتى
حسن چه رو نمايدم ياد خداى آيدم
سوى حقيقت از مجاز مى طلبم هدايتى
اى مه خوش لقا بيا سوى خدا رهم نما
در ظلمات ره مرا باش ز نور رايتى
خيز و بيا بنزد من کن تهيم ز خويشتن
دشمن جان من منم هست عدو کنايتى
رو بنماى يک نفس تا بر هم ز خويش من
کشت مرا من و ز تو هيچ نشد حمايتى
نيست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنى چه خود
دوست ز دوست ميکند بيگه و گه شکايتى
روى تو مينمايدم روى خداى روبرو
عشق تو ميکند مرا در ره حق هدايتى
بر در تو نشسته ام دل بوصال بسته ام
مى طلبم ز لطف تو هجر تو را هدايتى
قصه دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم
بر تو چه عرض مى کنم ميشنوى حکايتى
عقل نمانده در سرم (فيض) بخواه عذر من
عاقله من است عشق مى کنم ار جنايتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید