شماره ۸١٧: قصه اندوه دل بسيار شد خاموش شو

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
قصه اندوه دل بسيار شد خاموش شو
هر که بشنيد اين انين بيمار شد خاموش شو
حرف درد عاشقان داروى بيهوشى بود
ز استماع آن دلم از کار شد خاموش شو
ياد ايامى که فخر نيکمردان بود عشق
چون حديث عشقبازى عار شد خاموش شو
گوهر اسرار شايد کى بدست سفله داد
بس سر از گفت زبان بر دار شد خاموش شو
ذکر اين افسانه ممکن بود تا در خواب بود
فتنه اکنون زين صدا بيدار شد خاموش شو
تا کنون در پرده بود اين راز و درها بسته بود
زاهد از بوى سخن هشيار شد خاموش شو
گفتن اسرار با ياران بخلوت مى توان
مجلس ما مجمع اغيار شد خاموش شو
چون ز ظاهر ميزنم دم آفت دم خفته است
گفتگو چون کاشف اسرار شد خاموش شو
هيچ دانستى چه آمد رفته رفته بر زبان
آنچه اخفا خواستيش اظهار شد خاموش شو
نوبنو بايد سخن در بيت بيت و حرف حرف
يک سخن در يک غزل تکرار شد خاموش شو
امر فرمائى بخاموشى و خود گوئى سخن
شرح کتمان سخن طومار شد خاموش شو
خواست تا رمزى بگويد شد عنان از دست (فيض)
گفتمش ناگفتنى بسيار شد خاموش شو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید