شماره ٥١٥: خرم آن عاشق که آشوب دل و دينش تويى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خرم آن عاشق که آشوب دل و دينش تويى
کار فرمايش محبت، مصلحت بينش تويى
شورش عشاق در عهد لب شيرين لبت
اى خوشا عهدى که شورش عشق و شيرينش تويى
عاشق روى تو مى نازد به خيل عاشقان
پادشاهى مى کند صيدى که صيادش تويى
مستى عشق تو را هشيارى از دنبال هست
بر نمى خيزد ز خواب آن سر که بالينش تويى
گاو جولان مى نيايد بر زمين از سرکشى
پاى آن توسن که اندر خانه زينش تويى
مى برم رشک نظربازى که از بخت بلند
در ميان سرو قدان سرو سيمينش تويى
گر ببارد اشک گلگون ديده من دور نيست
کاين گل رنگين دهد باغى که گلچينش تويى
بوستان حسن را يارب خزان هرگز مباد
تا بهار سنبل ريحان و نسرينش تويى
زندگى بهر فروغى در محبت مشکل است
تا به جرم مهربانى بر سر کينش تويى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید