شماره ٥٠١: گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنى
کار را از همه سو تنگ به شکر نکنى
نقد جان تا ندهى کام تو جانان ندهد
ترک سر تا نکني، وصل ميسر نکنى
گر ببينى به خم زلف درازش دل من
ياد سر پنجه شاهين کبوتر نکنى
چرخ مينا شکند شيشه عمر تو به سنگ
گر ز مينا گل رنگ به ساغر نکنى
پير خمار تو را خشت سر خم نکند
تا گل قالبت از باده مخمر نکنى
چشم دارم ز لب لعل تو من اى ساقى
که براتم به لب چشمه کوثر نکنى
عالم بى خبرى را به دو عالم ندهم
تا مرا با خبر از عالم ديگر نکنى
مجلس نيست که بنشينى و غوغا نشود
محفلى نيست که برخيزى و محشر نکنى
همه کاشانه پر از عنبر سارا نشود
گر شبى شانه بر آن جعد معنبر نکنى
شکر کز سلسله موى تو ديوانگيم
به مقامى نرسيده ست که باور نکنى
دست از دامنت اى ترک نخواهم برداشت
تا به خون ريزى من دست، به خنجر نکنى
خون من ريخت دو چشم تو و عين ستم است
دعوى خونم اگر زين دو ستمگر نکنى
تو بدين لعل گهربار که دارى حيف است
که ثناى کف بخشنده داور نکنى
آفتاب فلکت سجده فروغى نکند
تا شبى سجده آن ماه منور نکنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید