شماره ٤٨٧: وه که گر يک شب پس از عمرى به خوابت ديدمى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه که گر يک شب پس از عمرى به خوابت ديدمى
آن هم از بخت سيه گرم عتابت ديدمى
خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمى
تيغ بر دست ار به فرداى حسابت ديدمى
من که مستم دايم از ياد لب ميگون تو
تا چه مستى کردمى گر در شراب ديدمى
چون پرى بگرفته گو بر تن بدرد پيرهن
جامه را بدريدمى گر بى حجابت ديدمى
گر به تلخى جان شيرينم نمى آمد به لب
کام دل کى از لب شيرين جوابت ديدمى
بى خبر گرديدمى از خويش تا روز جزا
گر شبى در بزم خود مست و خرابت ديدمى
سجده کردى آستانم را به عزت آسمان
بى نقاب ار چهره چون آفتابت ديدمى
ثبت کردى مشترى منشور عالى جاهيم
گر سر اميد خود را بر جنابت ديدمى
رشته صبر مرا از هم گسستى دست عشق
هر کجا با طره پرپيچ و تابت ديدمى
روزى از ديدار جانان حاجتم گشتى روا
اى دعاى نيم شب گر مستجابت ديدمى
روى و لعلش ديده اى روزى فروغى بى خلاف
ور نه کى گاهى در آتش گه در آبت ديدمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید