شماره ٤٨٨: اى زلف خم به خم که زدى راه عالمى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى زلف خم به خم که زدى راه عالمى
دامى به راه خلق فکندى ز هر خمى
دلها تمام اگر تو ندزديده اى چرا
لرزان و بى قرار و پريشان و درهمى
گه در کنار ماه چو جراره عقربى
گه بر فراز گنج چو پيچيده ارقمى
زان رو به شکل سوزن عيشى شدم که تو
باريک تر ز رشته باريک مريمى
دل بند و دل شکار و دل آويز و دل کشى
پيچان و تاب دار و گره گير و محکمى
نيمى به دوش يارى و نيمى به روى دوست
با سرو هم نشينى و با لاله هم دمى
کس بر نمى خورد ز تو جز باد صبح دم
کآسوده مى شود ز شميمت به هر دمى
تا بر رخ خجسته جانان نشسته اى
ايمن ز هر گزندى و فارغ ز هر غمى
خورشيد در کمند تو گردن نهاده است
گويا کمند پر خم شاه معظمى
جمشيد عهد ناصردين شه که روز عيد
بر جا نهشت مخزن دينار و درهمى
آن خسرو کريم که دست سخاى وى
افکنده است رخنه در ارکان هر يمى
شاها هميشه باد ممالک مسخرت
زيرا که در قلمرو شاهى مسلمى
چندين هزار عيد فروغى به نام تو
گويد غزل که شادى دلهاى خرمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید