شماره ٣٧١: به دير و حرم، فارغ از کفر و دينم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به دير و حرم، فارغ از کفر و دينم
نه در بند آنم، نه در قيد اينم
بهشت آيتى از رخ دل فروزش
سقر شعله اى از دم آتشينم
من امروز در عالم عشق شاهم
سپاه بلا از يسار و يمينم
سليمانيم داد لعل لب او
جهان شد سراسر به زير نگينم
چنان اشک من ريخت بر آستانش
که پر شد ز گوهر همه آستينم
چنان مضطرب حالم از چين زلفش
که گاهى به ماچين و گاهى به چينم
نظر کن که با صد هزاران کرامت
گرفتار آن چشم سحرآفرينم
تو در خنده شيرين دور زمانى
من از گريه فرهاد روى زمينم
تو در حسن ليلاى خرگه نشينى
من از عشق مجنون صحرانشينم
تو از غايت دلبري، بى نظيرى
من از دولت عاشقي، بى قرينم
من ار سخت بستم کمر را به مهرت
تو هم تنگ بستى ميان را به کينم
رسانيد عشقم به جايى فروغى
که فارغ ز سوداى شک و يقينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید