شماره ٢٨٣: چو باد بر شکند چين زلف غاليه بارش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو باد بر شکند چين زلف غاليه بارش
قند ز هر شکنى صدهزار دل به کنارش
چه عشوه ها که خريدم ز چشم عشوه فروشش
چه باده ها که کشيدم ز لعل باده گسارش
مرا به صيدگهى مى کشد کمند محبت
که خون شير خورند آهوان شير شکارش
اگر به داد جان ممکن است ديدن جانان
ز پرده گو به در آيد که جان کنم به نثارش
چگونه سرو روانى به فکر خون من افتد
که ريخت خون جهانى به خاک راه گذارش
دلى که مى رود اندر قفاى سلسله مويان
نه مى کشند به خونش نه مى دهند قرارش
کسى که سلسله مى سازد از براى مجانين
خبر هنوز ندارد ز موى سلسله دارش
کجا رواست که يک جا رود به دامن گل چين
گلى که بلبل مسکين کشيد زحمت خارش
کنون وجود فروغى به هيچ کار نيايد
که باز داشته سوداى عشق از همه کارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید