شماره ١٣٩: اى فتنه هر دورى از قامت فتانت

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى فتنه هر دورى از قامت فتانت
آشوب قيامت را ديديم به دورانت
يک قوم جگرخونند از لعل مى آلودت
يک جمع پريشانند از زلف پريشانت
هم چاره هر نيشى از خنده نوشينت
هم راحت هر جانى از حقه مرجانت
هم نشئه هر جامى از چشم خمارينت
هم شکر هر کامى از پسته خندانت
کيفيت هر مستى از نرگس مخمورت
پيچيدن هر کارى از سنبل پيچانت
فيروزى هر فالى از طلعت فيروزت
تابيدن هر نورى از اختر تابانت
سرمايه هر تيغى از خم شده ابرويت
برگشتن هر بختى از صف زده مژگانت
نطق همه گويا شد از غنچه خاموشت
راز همه پيدا شد از عشوه پنهانت
تا طره طرارت زد دست به طرارى
دست همه بر بستي، فرياد ز دستانت
تا تير ترا خوردم پرنده شدم آرى
پرواز توان کردن از ناوک پرانت
سهل است گر از دستت شد چاک گريبانم
ترسم نرسد دستم بر چاک گريبانت
آهى که دل تنگم از سينه کشد امشب
آه ار بکشد فردا در حضرت سلطانت
شد ناصردين کز دل دور فلکش گويد
اى ثابت و سيارم، آماده قربانت
تا چند فروغى را حيرت زده مى خواهى
اى ماه فروغ افکن مات رخ رخشانت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید