شماره ٩١: دى يکى گفت که از عشق خبرها دارد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دى يکى گفت که از عشق خبرها دارد
سر خود گير که اين کار خطرها دارد
دگرى گفت قدم در نه و انديشه مکن
اندرين بحر که اين بحر گهرها دارد
اى گرو برده ز خوبان، بجز از شيرينى
قصب السبق کمال تو شکرها دارد
آنچه از حسن تو ديدم ز کبوتر طوقيست
وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد
آمد بر در تو تا مگر از صحبت تو
چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد
همه دانند ز درويش و توانگر در شهر
کين گدا از پى در يوزه چه درها دارد
گر چه در صف غلامان تو دارم کارى
شاخ دولت بجز اين ميوه ثمرها دارد
کيسه پر کرده ام از نقد اميد و املم
بر ميان از پى اين کيسه کمرها دارد
هفت عضوم ز غم عشق تو خون مى گريند
اشک خونين بجز از چشم ممرها دارد
از غم انديشه ندارم که درين کار دلم
از پى خون شدن اى دوست جگرها دارد
گر بتيغم بزنى کشته نگردم که چو شمع
گردنم از پى شمشير تو سرها دارد
انده عشق تو امروز درآويخت چو فقر
بگدايان که توانگر غم زرها دارد
سيف فرغانى اگر مرد بود بنشيند
پس هر پرده که در پيش سقرها دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید