دو همدرد

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بلبلى گفت بکنج قفسى
که چنين روز، مرا باور نيست
آخر اين فتنه، سيه کارى کيست
گر که کار فلک اخضر نيست
آنچنان سخت ببستند اين در
که تو گوئى که قفس را در نيست
قفسم گر زر و سيم است چه فرق
که مرا ديده بسيم و زر نيست
باغبانش ز چه در زندان کرد
بلبل شيفته، يغماگر نيست
همه بر چهره گل مى نگرند
نگهى در خور اين کيفر نيست
که بسوى چمنم خواهد برد
کس بجز بخت بدم رهبر نيست
ديده بر بام قفس بايد دوخت
دگر امروز، گل و عبهر نيست
سوختم اينهمه از محنت و باز
اين تن سوخته خاکستر نيست
طوطئى از قفس ديگر گفت
چه توان کرد، ره ديگر نيست
بسکه تلخ است گرفتارى و صبر
دل ما را هوس شکر نيست
چو گل و لاله نخواهد ماندن
سيرگاهى ز قفس خوشتر نيست
دل مفرساى بسوداى محال
که اگر دل نبود، دلبر نيست
در و بام قفست زرين است
صيد را بهتر ازين زيور نيست
زخم من صحن قفس خونين کرد
همچو من پاى تو از خون، تر نيست
تو شکيبا شو و پندار چنان
که بجز برگ گلت بستر نيست
گه بلندى است، زمانى پستى
هر کس اى دوست، بلند اختر نيست
همه فرمان قضا بايد برد
نيست يک ذره که فرمانبر نيست
چه هوسها بسر افتاد مرا
که تبه گشت و يکى در سر نيست
چه غم ار بال و پرم ريخته شد
دگرم حاجت بال و پر نيست
چمن ار نيست، قفس خود چمن است
بخيال است، بديدن گر نيست
چه تفاوت کندت گر يکروز
خون دل هست و گل احمر نيست
چرخ نيلوفريت سايه فکند
اگرت سايه ز نيلوفر نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید